پانصدوبيست و هشتمين جلسه شعر جوان مشهد در حالي شروع شد كه دوستان عزيزمان عليرغم اين كه درخواست كرده بودند جلسه زودتر شروع شود اما باز هم دير تشريف آوردند . در واقع دوستاني كه از طريق وبلاگ ازتغيير ساعت جلسه مطلع شده بودند جزو اولين حاضرين بودند و دوستاني كه حضورا؛ خواسته بودند جلسه زودتر شروع شود جزو آخرين هاي جلسه بودند كه تشريف آوردند . براي همين دوباره تصميم گرفتيم جلسه را از ساعت 5 بعدازظهر شروع كنيم . ضمنا از اين به بعد؛ وبلاگ انجمن هر دوهفته يكبار به روز خواهد شد .

 

علي حاجياري – زينب محمدي – طاهره نيكدل – هما سعادتمند –حميد كارآمد –محمد نيكزاده – مريم محرابي – مهدي زاهد پيشه –نجمه دلدار –اميد ناصري – محسن پيروي –رضا ياوري – ايمان مرصعي –عصمت ملكوتي ( شاعر مهمان از شيراز ) اسماعيل بختياري –منيژه درتوميان – مريم كاظمي و فردين نوروزي شاعراني بودند كه به قرائت آثار خود پرداختند .

 

با هم تعدادي از آثار قرائت شده را مرور مي كنيم :

 

 

ايمان مرصعي

 

در باغچه ات هميشه زنبق داري

در خانه ات آزادي مطلق داري

دور تن تو حصار بايد بكشم

تو درك نمي كني مرا ؛ حق داري

 

*

آغوش براي تو نبستم حتا ..

كم نشكستي ؛ كم نشكستم حتا ..

بعد از تو نشد به يك نفر فكر كنم

با هيچ كسي عهد نبستم حتا ..

 

*

هوشياري ما نهايت پستي ماست

انگور هميشه ضامن مستي ماست

هر چيز به ذات خويش بر مي گردد

چيزي كه به نيست مي رسد هستي ماست

 

 

محمد نيكزاده

 

با شب تب رويا شدنم را مي ديد

چون غنچه شكوفا شدنم را مي ديد

محبوبه شدم تا دل شب ؛ اما صبح

پرپر شدن و تا شدنم را مي ديد

 

*

هر دفعه نگاه كرده بودي ديدم

انگار گناه كرده بودي ؛ ديدم

گفتي همه عمر در خيالت بودم

عمري كه تباه كرده بودي ديدم

 

مريم كاظمي

 

دلم عبور مي كند از فصل هاي گم

سايه ام بي واهمه از حصار تنگ شعرهايم قد كشيد

اين روزها مردي در سقوط ذهنم تكرار نمي شود

در من حلول مي كند

زني از جنس شيشه

بخواب شاعر !

چه خوب ؛ تابوت عشق مي برند

در ته مانده ي قهوه ام .. يك سوء ظن ..

از مرگ نمي هراسم

مرگ ترك به ترك مي زند دلم

 

 

 

محمد دانشور

 

حالا كه دشت شعر من از شوق باير است

دست غزل دروگر اندوه شاعر است

 

از حال رفته ام ؛ به بقايم اميد نيست

حتا نفس كشيدن من حفظ ظاهر است

 

دنيا بهشت هم بشود حال و روز من

تصويري از جهنم مردان كافر است

 

اين روزها چقدر وصيت نوشته ام

تنها همين دو بيت در اين شعر حاضر است :

 

انصاف نيست شستن بسيار قبر من

تا خاك تشنه بدرقه ي اين مسافر است

 

خاك گرسنه را خودم اطعام مي كنم

در كار خير لاشه ي من نيز ماهر است

 

 

عصمت ملكوتي

 

 "حوا " هنوز ابري و "آدم" دوباره مست

تا كي به انتظار خدا دست روي دست

 

افسوس چشمهاي تو كاري نمي كند

نفرين به اين زمانه و اين روزگار پست

 

خطي نمي نويسي و حرفي نمي زني

شاعر مگر مداد غرورت شكسته است ؟

 

شيطان هنوز وسوسه ي اتفاقهاست

يك سيب سرخ لك زده آيا هنوز هست ؟

 

تاريك مانده فاصله هاي ميان مان

تا كي براي حادثه بايد دخيل بست ؟

 

حوا ! چقدر پير شدي گيس هات كو ؟

آدم ! چقدر زود قد و قامتت شكست !!

 

يك روز دير مي شود بايد قبول كرد

حالا بيا سكوت كن و دست روي دست

 

 

 

هفته آينده به دليل تقارن با روزهاي تاسوعا و عاشورا جلسه شعر جوان تعطيل خواهد بود .

ديدار بعدي ما : چهارشنبه اول دي ماه ؛ ساعت 5 بعد از ظهر؛ تالار شعر اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي مشهد.

به روز رساني بعدي وبلاگ در تاريخ شنبه چهارم دي ماه خواهد بود.

 

از دوستاني كه به روز شده وبلاگ انجمن شعر جوان مشهد را اطلاعرساني خواهند نمود صميمانه سپاسگزارم